بيا بغلم عزيزم، بيا اينحا پيشِ خودم، بيا مي خوام باهات حرف بزنم

مي خوام بهت بگم آخه چقدر عزيزي! چقدر محترمي! چه دلِ عاشق قشنگي داري .

چقدر تو نجيبي جان دلم، چقدر قشنگ زندگي مي كني! مي دونم عزيزكم مي دونم 

خيلي چيزها دلت مي خواد خوب مي دونم، ولي خودتم مي دوني يا الان وقتش نيست

يا وقتش گذشته !!! عزيز دلم قشنگم قربون دلِ كوچيك و قشنگت بشم من . 

همون دلي كه هميشه پا گذاشتي روش . كه اگه پا نمي ذاشتي چيكار مي كردي؟! 

من خوب مي دونم عزيزكم مي دونم قربونت برم كه تو اون دلت چه خبره .

مي دونم اما حيف و صد حيف كه كاري از دستم برنمياد . بخواب دختركم بخواب كه 

خيلي لازم داري . آرزو مي كنم وقتي خوابي ماه بياد به پيشونيت بوسه بزنه و فرشته ها 

بيان بال هاي كوچيك و نرمشون رو روي دل و قلبت بكشن ، شايد فردا آرزوهاي امشبت رو 

فراموش كردي، آرزوهاي محال و نشدنيت رو . بخواب قشنگم ستاره ها تو نوبتن كه وقتي 

خوابيدي بيان روي ماهتو ببوسن ! شبت بخير عزيز دلم، مهربونم ، آرام جونم .


 

بيا بغلم عزيزم، بيا اينحا پيشِ خودم، بيا مي خوام باهات حرف بزنم

مي خوام بهت بگم آخه چقدر عزيزي! چقدر محترمي! چه دلِ عاشق قشنگي داري .

چقدر تو نجيبي جان دلم، چقدر قشنگ زندگي مي كني! مي دونم عزيزكم مي دونم 

خيلي چيزها دلت مي خواد خوب مي دونم، ولي خودتم مي دوني يا الان وقتش نيست

يا وقتش گذشته !!! عزيز دلم قشنگم قربون دلِ كوچيك و قشنگت بشم من . 

همون دلي كه هميشه پا گذاشتي روش . كه اگه پا نمي ذاشتي چيكار مي كردي؟! 

من خوب مي دونم عزيزكم مي دونم قربونت برم كه تو اون دلت چه خبره .

مي دونم اما حيف و صد حيف كه كاري از دستم برنمياد . بخواب دختركم بخواب كه 

خيلي لازم داري . آرزو مي كنم وقتي خوابي ماه بياد به پيشونيت بوسه بزنه و فرشته ها 

بيان بال هاي كوچيك و نرمشون رو روي دل و قلبت بكشن ، شايد فردا آرزوهاي امشبت رو 

فراموش كردي، آرزوهاي محال و نشدنيت رو . بخواب قشنگم ستاره ها تو نوبتن كه وقتي 

خوابيدي بيان روي ماهتو ببوسن ! شبت بخير عزيز دلم، مهربونم ، آرام جونم .


بعد من اينقدر خسته بودم كه حد نداره، خواهرمم يه عالمه درس و كار داشت اما 

گفت بيا بريم بيرون يه طرفي !!! من داشتم مي مردم از خستگي و اينقدر دلم 

تنهايي مي خواست كه حد نداشت . اما روم نشد و حوصله ي تعارف هم نداشتم

رفتيم كافه نادري تا پارك كرديم، بستن!!! بعد رفتيم شاندرمن اينقدر بستني و موكا 

خورديم كه حالمون بد شد، بعدش قِل خورديم خونه مادربزرگه كه مادرمم و داييم و خانمش

اونجا بودن، دو تا برش پيتزا خوردم و سبزي خوردن بعدشم مسواك و دوباره خانه ي پدري 

و الانم خونه ي خودمون . تنها تايم تنعا بودنم رو از دست دادم، به خاطر اينكه واقعا خونواده

از هر چيزي مهمتره و البته كني رودربايستي . جوج هم اونجا پوستي از همه كنده بود كه همه

بال بال كنان برگشته بودن، عزيزِ دلمه به خدا .


از نظر من آدم هاي كپك زده اونايي هستند كه خيلي زرنگ بازي در ميارن! تو صف جلو مي زنن، پول هاي ريز و جزيي رو حساب نمي كنن! مراقب هستن باباشون يه وقتي به خواهر و برادراشون بيشتر نده!!! خودشون دختر يا پسر مجرد دارن اما به مجردها و سن بالاهاي مردم تكه مي ندازن! حرف هاي چرت و سبك زياد ميگن! بديختي ها و مريضيهاشون رو گردن ديگران مي ندازن! باج احساسي مي گيرن! عذاب وجدان الكي و كاذب به بچشون مي دن! گروكشي احساسي مي كنن! پشت سر يه بچشون پيش بچه هاي ديگه حرف مي زنن!
كجايي؟ باد داره برگ درخت ها رو تكون مي ده كجايي؟ الان يه نم بارون زد كجايي؟ پدر و پسر با هم رفتن كوكي بخرن كجايي؟ دلم خيلي تنگه . كجايي؟ من تو سايه ها دنبالت مي گردم كجايي؟ انگار كن كه همه ي عمر دنبالت گشتم! كجايي؟ نصف عمرمون رفت! كجايي؟ قورباغه داره ابوعطا مي خونه .!!!
خيابان بهار شيراز سكونت داشتيم، چهارشنبه شب ها خانه ي سبز پخش ميشد. پدرم در وزارت خانه جلسه داشت، جلسه هايي كه پيرش كرد اما ش نه!!! آن شب به دليلي سريال پخش نشد، يادم نمي آيد بهار بود يا پاييز . بيشتر بهار محتمل است در ذهنم. تكاليفم را نوشته بودم و در حال جمع كردن دفتر و دستكم بودم، زير نور بي رمق لوسر اتاق والدينم و پايين تختشان روي زمين نشسته بودم. باد نسبتاً تندي مي وزيد و ساعت از ٩ شب گذشته بود، آه كه هواي باد و نسيم و قدم زدن به سرم بود و آن وقت
نقطه ي خطرناكي ست، نقطه ي تمام شدن هر چيز تو قلب نقطه اي كه ماموت هاي مجازي رو مي بيني اما ديگه حتي حال نداري ازشون متنفر باشي!!! فقط از كنارشون رد ميشي بدون اينكه حتي مواظب گرد و خاكشون باشي . هيچي ديگه، نقطه ي صفر قلبي جاي بدي نيست! جاي خوبي هم نيست . فقط جاي تغييرِ، يك تغيير اساسي!
از خونه ي همسايه بوي برنج و خورش مياد . يه بوي نوستالژيك و كشنده . احتمالا خورش فسنجان باشد اين بو هميشه تو خونه ي مادر پدرم ميومد، وقتي كه مهمانش بوديم. بوي جنوب شهر و بوي جوي هاش با بوي غذاهاي مردم قاطي ميشد . اين بو هم خوشحالم مي كنه هم ناراحت روحت شاد . شايد بيشتر از اينكه فكر مي كنم زندگيم شبيه مادرِ مادرم ميشه . بيشتر شبيه زندگي تو شد؟! تنها بودي، شوهرت مرده بود، و تمام اميدت به پسر بزرگه بود بابام دلش نوازش هاي مادرانه مي خواد، يه شب بيا تو
روزهايي هست كع دلم هيچ چيز نمي خواهد و نسبت به همه چيز حس تهوع وحشتناكي دارم . الان تو اون دوره هستم و همه چي مشمئزم مي كنه !!! تو اين اوضاع و احوال حس زنِ سرايدار بودن بهم دست داده چادر بسته باشم به كنرم و جارو گيلاني دستم باشه و راهپله رو تميز كنم شوهرم هم پاركينگ بسابه!!! دليل هم داره؛ چون شوهرم مدير ساختمان هست خودش از درخت خرمالوي حياط بالا مي ره و خرمالو مي چينه . ديروز هم رفته كرلر ٨ تا واحد رو باز كرده و در هاشو گذاشته تو راهرو و .
یه دکتر عوضی پوست و مو گند زد به پوستم، با هزینه گزاف چند بار بعد از آن خانمی به سن مادرم با لحنی زننده پرسید: این دونه های سیاه چیه رو صورتت؟! حرفش مهم نبود و نیست، فقط گاهی از خودم عصبانی میشم الان که شرایط مشابهش رو تو این زمینه یا زمینه های دیگه دارن چرا من همین سوال رو از خودش یا فرزندش نمی پرسم؟! جوابش واضحه چون من تربیت شده ی زنی هستم که ذره ای حسادت و عقده و بی پروایی و بی ادبی در وجودش نیست.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سپهر میرزایی یاس مطلب | Yas matlab نمایندگی فروش ویژه کولر گازی اسپلیت اَره کردن هتل مارینا گیش زاگرس چت|چت روم زاگرس|چت زاگرس|چت|چت روم آموزش گرافیک نماز جمعه هلالی